الکی مثلا تحول

ساخت وبلاگ

امروز یک روز عادی نبود. روزی که لنگ ظهر با چک کردن موبایلت شروع نشه به هیچ عنوان یه روز عادی نیست چه برسه ب اینکه با نماز صبح و ورزش و دویدن توی هوای عالی بعد بارون و صرف صبحانه ی باکیفیت در پشت بام باشه. حتی اگه بهای این شروع خوب، کثیف و گِلی شدن و حمام اجباری رفتن باشه بازم می ارزه.

اما به هر حال این روز عالی همچینم بی نقص نبود. حدودای ساعت 11 صبح بود که مهمونای سر زدمون رسیدن. دوست دوران دبیرستان مامانم که ظاهرا هیچ اهمیتی به بحث کرونا نمیده به بهانه ی دلتنگی با رفیقش اومده بود مامانو به این به اصطلاح بازاریابی شبکه ای دعوت کنه. به هر حال تحقیقات مامان و بابا نشون داده بود که خیری تو این کار نیست. اما گفتگو با این دونفر همچنان دردسر ساز بود.

 تا ساعت دو که رفتن و مامان یادش افتاد داریم از گشنگی میمیریم و یه حلوای کوچولویی پخت ک شکایت از بی نهار موندن نکنیم. بماند ک بعدش برای شام به من سفارش قرمه سبزی داد. امر دیگه؟!

الان ساعت چهار و ربعه. امروز هیچ درسی نخوندم و باید تا ساعت شش، شصت تا تست ناقابل عربی بزنم و تحویل پدر بزرگوار بدم. عاخ گفتم بزرگوار. این رفیق دوست مامانم ک امروز اومده بودم هی میگفت خانم حمیدی بزرگوار ... فلان! اصلا روی طرز صبحت کردنش و اصرارش کراش زدم.

با اینکه گوشی مو تقریبا دور انداختم و دیگه صبح تا شب و حتی شب تا صبح مشغول ورولف و فری فایر بازی کردن نیستم و از دوستای مجازیمم دوری گَزیدم (کاملا اختیاری (: !) ولی همچنان علاقه خاصی به درس خوندن ندارم. فکر میکردم مشکل از موبایل باشه که ظاهرا نیست... بدبخت سال بعد کنکور داری! بفهمممL

.

 

کافه گلبرگها...
ما را در سایت کافه گلبرگها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mfs81a بازدید : 169 تاريخ : يکشنبه 31 فروردين 1399 ساعت: 2:40